رز جادویی

آدرینا · 09:53 1399/09/12

پارت ۱

آدرین /

سلام من آدرینم و با پدر و مادرم زندگی میکنم . پدرم یک طراح معروف توی فرانسه ست و منم مدلشم . یک روز پدرم برای کار رفت مسافرت و گفت تا ۵ روز دیگه بر میگرده . ۵ روز شد ولی برنگشت . با مادرم نگران شدیم و رفتیم که توی یکی از کوچه ها جنازه پدرم رو دیدیم .

مادرم : آدرین ! برو . برو و خواهرت رو پیدا کن . اون ازت ۶ سال کوچیکتره و مو های آبی به رنگ شب و چشمای ابی به رنگ دریا داره . پیداش کن . پیداش کن !!!

منم سرم رو به علامت تایید تکون دادم و رفتم .

ــ ۹ سال بعد ــ مرینت /

از خواب بیدار شدم . لباس پوشیدم . چون با آرایش علاقه نداشتم آرایش نکردم . رفتم مدرسه .

معلم : بچه ها ما ۲ تا دانش آموز جدید داریم .

من و یه پسر وارد شدیم . 

پسر : سلام من آدرین آگراست هستم . خوشبختم .

من : سلام من مرینت آگراست هستم . خوشبختم .

همه پچ پچ کردن . اینکارشون من رو میترسوند .

معلم : مرینت و آدرین خوش اومدین . من خانم بوستیه هستم . برید سمت چپ نیمکت اول . بشینین .

ما هم رفتیم نشستیم .

آدرین /

مرینت همه ی مشخاصتی که مامانم ۹ سال پیش داده بود رو داره . یعنی ... پ ... پیداش کردم .